تو را نازي است اندر سر که عالم بر نمي‌تابد

شاعر : خاقاني

مرا دردي است اندر دل که مرهم بر نمي‌تابدتو را نازي است اندر سر که عالم بر نمي‌تابد
که دندان مزد چون اوئي ازين کم برنمي‌تابدسگ کوي تو را هر روز صد جان تحفه مي‌سازم
که از تنگي که هست آن ره نفس هم برنمي‌تابدمرا کي روي آن باشد که در کوي تو ره يابم
مگر يک رخش در ميدان دو رستم برنمي‌تابدمرا با عشق تو در دل هواي جان نمي‌گنجد
مکن، طره مبر کاين قدر ماتم برنمي‌تابدمرا کشتي به تير غمزه وانگه طره ببريدي
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمي‌تابدکه باشد جان خاقاني که دارد تاب درد تو